کد مطلب:95500 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:255

خطبه 003-شقشقیه












[صفحه 27]

در احقاق حق امیرالمومنین شقشقیه به خدا سوگند ابوبكر بن ابی قحافه لباسی را بر تن پوشیده است كه بر قامت او نمی آید. خود او می دانست كه لباس خلافت بر قامت من دوخته شده زیرا كه من اساس گردش آسیای خلافت بوده ام و نظام شریعت بایستی بر محور وجود من و علم من گردش نماید، همچنان كه بر محور خود می چرخد. سیل علوم و دانش از چشمه وجود من سر برمی آورد و سینه من سرچشمه علوم آسمانی است و پای هیچ بلندپروازی به بلندی كمالات من نمی رسد و هیچ كمالی بر دامنه كمالات وجود من راه نمی یابد. اما من در قبال غصب لباس خلافت جامه صبر پوشیده ام و داوری را به جامعه علوم و انسانیت وا گذاشته ام برای این كار اندیشه بسیار كردم، فكر كردم با دستی بریده و بی هیچ یار و یاوری بر این قوم بتازم و حق خود باز ستانم یا صبر كنم؟ و در ظلمتی كه از این حق كشی حاصل شده است صبور بمانم. ظلمی كه پیران را فرسوده و جوانان را شكسته و پیر می كند... سرانجام دریافتم كه صبوری بر این ظلم بهتر است، پس به حجاب زهد و تقوا گوشه گرفتم تا گمان نكنند كه من طالب ریاست جهان هستم در حالی كه آنچنان اندهگین و خشمگین بودم كه گویی خار در چشمم فرو رفته و استخوان در گلویم

فرومانده، چرا كه می دیدم، میراث مرا به تاراج می برند. من در رویارویی با این تاراج صبر را ترجیح دادم چون دریافتم كه مخالفین جاه طلب و معاندین به اسلام بسیارند و یار و یاور اسلام كم... پس صبور ماندم و جدالی نكردم

[صفحه 27]

تا اولی یعنی ابوبكر راه خود را پیش گرفت و رفت در حالی كه لباس را به دیگری پوشانیده بود و خلافت بدامان پسر خطاب افكند این عمل ابوبكر برخلاف نظر همه مسلمین است. ابوبكر كه در حیاتش می گفت علی بهترین مردم در میان شماست در حین مردن خلافت را به عمر بخشید و این دو غارتگر خلافت را میان خود تقسیم كردند. اما حكومت اسلام برای عمر مانند سواری بر شتری سركش بود كه اگر مهار آن را می كشید به تندی به عقب برمی گشت و سر بصورت می كوبید و اگر بحال خود رهایش می نمود با صورت به زمین می خورد. در دوره عمر مردم به راه خطا، لغزش و ضلالت رفتند و به بیراه های رسیدند كه ناهموار و تاریك بود و هدف و مقصودی در پی نداشت. در این دوران هم صبر كردم و در دامن محنت با شكیبایی بسرآوردم و با اندوه خود ساختم تا دوران عمر نیز سپری شد

[صفحه 28]

عمر هم خلافت را در میان گروهی رها ساخت و به غلط مرا نیز در شمار آن چند نفر آورد در میان آن جمع، سعد بن زیر وابسته به خود او بود سعد و قاص پدر عمر سعد و عبدالرحمن بن عوف پدر زن عثمان بودند و طلحه و زبیر و عثمان نیز با خود او بودند این جمع شورایی را بر پا داشتند و مرا با ابوبكر یكسان شمردند یكبار عثمان گفت: سعد مردی خشن و نالایق است عبدالرحمن نیز لیاقت خلافت ندارد. طلحه مردی متكبر و خودخواه است زبیر بخیل و حسود است و علی حریص امر خلافت... پناه بر خدا از این شورا كه یكباره دیدگاه مردم را نسبت به من به شك آلود. با این حال من باز هم به مدارا پرداختم البته گوشه نگرفتم و در زمینه های اجتماعی با آنان همراه شدم در این میان سعد و قاص از روز حسد و كینه از من دوری گرفت و بیعت خود را شكست.

[صفحه 28]

عبدالرحمن بن عوف به داماد خود عثمان پیوست و سرانجام عثمان بپا خواست، بنی امیه هم با او همدست شدند و بیت المال مسلمین را به یغما بردند. و همین موجب خشم مردم شد، مردم بر او شوریدند و او را به دیار نیستی فرستادند

[صفحه 28]

بعد از مرگ عثمان من دیگر از چیزی واهمه نداشتم كم كم مردم بدور من جمع آمدند و مرا در میان خود گرفتند و خواستند با من بیعت كنند. من بیعت آنان را پذیرفتم بار خلافت بدوش گرفتم اما از همان آغاز طلحه و زبیر عهدشكنی كردند و عده ای دیگر از من روی برتافتند و از دایره شریعت خارج شدند و به گروه خوارج پیوستند عده ای هم از حق بسوی باطل روی آوردند بگونه ای كه گویی هرگز قرآن نخوانده اند و این كلام خدا را كه: سرای جاوران برای كسانی است كه در زمین قصد فصاد نكنند... فراموش كرده اند

[صفحه 28]

آری، سوگند به خدا، سوگند به آن كس كه میان دانه را می شكافد و بشر را می آفریند اگر این جمعیت انبوه بدور من جمع نمی آمدند. و اصرار و تاكید و سوگند نداشتند هرگز قبول خلافت نمی كردم اگر برای حفظ حجت حق تعالی نبود قیام نمی كردم اگر نیاموخته بودم كه به قلم و قدم و علم خود قیام كنم و مردم را از جهالت وارهانم هرگز برپا نمی ایستادم، اما ایستادم و بر آن شدم كه ریشه ظلم و فساد را بركنم و بشتابم تا اهداف آسمانی را تحقق بخشم اگر این هدفهای آسمانی نبود اگر عهد و پیمان خدا نبود، آب خلافت را به كاسه نخستینش می ریختم كه می دانید دنیای شما با این اقتدار و روشنایی در نظر من از عطسه ای ناچیزتر است.


صفحه 27، 27، 28، 28، 28، 28.